این روزای من
از موقعی که هوا سرد شده من هم مشغول بافتنی کردن شدم حسابی وقتمو پر کرده من عاشق بافتنیم.این پلیور رو برای برادر شوهرم بافتم برای پارمیدا هم بافتم نمیدونم چرا آپ نمیشه حالا که نمیشه یه عکس از بافتای قدیمیمو میذارم ...
نویسنده :
مامان مژده
15:19
تولد بابایی
بابایی تولدت مبارک امیدوارم همیشه در کنار ما صحیح و سالم باشی امروز من میخواستم برم باشگاه با مامان رفتیم کیک خریدیم مامان یه پیرهن خوشگل برای بابام خرید عکساشو میزارم ...
نویسنده :
مامان مژده
10:27
پارمیس و دوست جونیش
دوست پارمیس کیارش که پارمیس خیلی دوسش داره ...
نویسنده :
مامان مژده
19:00
رنگ آمیزی های پارمیس
نقاشی های هیولایی پارمیس
مهدکودک
یک هفته ای که پارمیس میره مهدکودک مربی شون میگه خیلی دختر مستقلی با ذوق و شوق زیاد راهی مهد میشه قربونت برم که عاشق درس خووندنی ...
نویسنده :
مامان مژده
19:17
بازی کردن پارمیس با عروسکاش
از موقعی که پارمیدا به مدرسه رفته پارمیس تنهایی بازی میکنه چند روز پیش پارمیس سفره مخصوص بازیشو پهن کرد عروسکاشو چید دورش سفره چون کج بود کشیدم صافش کنم عروسکش افتاد ناراحت شد قهر کرد که چرا بازیمو خراب کردی؟من هم گفتم بابا جان میخواستم کمکت کنم!گفت تو فیلمتو ببین! خدا یا چه کنم با حرفای پارمیس اینم عکسای اون روز ...
نویسنده :
مامان مژده
16:50
ما دیگه چراغ خواب نداریم
دیروز خاله شهلا اومده بود خونه ما پارمیدا مدرسه بود ما هم مشغول حرف زدن در همین حین پارمیس اومد به خاله شهلا گفت بیا چراغ خوابمو ببین خاله هم گفت الان میام ولی یادمون میرفت بعد چند دقیقه ای دیدیم پارمیس اومد گفت:ما دیگه چراغ خواب نداریم! من سریع فهمیدم یه کاری کرده بدو رفتیم تو اتاق دیدم چراغ خواب نیست فقط یکی از دو شاخه های اون مونده تو پیریز خیلی ترسیدیم هرچی ازش میپرسیدیم چراغش کجاست میگفت نیست آخرش گفت انداختمش آشغالی ! خدا رحم کرد که اون باقی مونده تو پیریز رو نکشیده بود وگرنه.......... بدبخت میشدم فرشته ها مواظب پارمیس فضول...
نویسنده :
مامان مژده
10:39