ما دیگه چراغ خواب نداریم
دیروز خاله شهلا اومده بود خونه ما پارمیدا مدرسه بود ما هم مشغول حرف زدن
در همین حین پارمیس اومد به خاله شهلا گفت بیا چراغ خوابمو ببین خاله هم گفت
الان میام ولی یادمون میرفت بعد چند دقیقه ای دیدیم پارمیس اومد گفت:ما دیگه
چراغ خواب نداریم! من سریع فهمیدم یه کاری کرده بدو رفتیم تو اتاق دیدم
چراغ خواب نیست فقط یکی از دو شاخه های اون مونده تو پیریز خیلی ترسیدیم
هرچی ازش میپرسیدیم چراغش کجاست میگفت نیست آخرش گفت انداختمش
آشغالی ! خدا رحم کرد که اون باقی مونده تو پیریز رو نکشیده بود وگرنه..........
بدبخت میشدم فرشته ها مواظب پارمیس فضوله بودن مرسی خدا
منو خاله بعد از این اتفاق همش درموردش حرف میزدیم پارمیس دیده بود که
ما اصلا به حرفش گوش ندادیم از حرصش این کار خطرناکو کرده بودیا اینکه
میخواسته بیاره به خاله شهلا(زن عمو) نشون بده الهی بگردم دورش که ما
اهمیت ندادیم ببخشید مامانی