شب جنجالی
دیروز با بچه ها رفتم آرایشگاه کارم طول کشید پارمیس خیلی خسته شده بود وقتی اومدیم خونه بابا شون هم رسید دیگه همه خسته و گرسنه بودن .سریع سفره رو انداختم بشقابا و قاشقا و ظرف خورشتم گذاشتم پارمیس هم اومد قاشقشو برداره دستش رفت توی خورشت همش ریخت توی سفره فکر کنید همه گرسنه و شکل پدر خانواده بابایی دعواش کرد پارمیس هم کلی گریه کرد پارمیدا این موقع ها پارمیسو دلداری میده بهش میگفت: بگو ببخشید اونم با پر رویی میگفت : نمیگم بعد از خوردن شام پارمیس به باباش میگفت:تو منو دعوا کردی! بابایی :تو غذا رو ریختی.پارمیدا: بگو ببخشید! پارمیس: هم با کلی ببخشید و بوس بده بستون با بابایی ...
نویسنده :
مامان مژده
15:51