حسادت کردن دخترا بهم
وقتی پارمیدا از مدرسه میاد از کلاس و دوستاش تعریف میکنه پارمیس هم حرصش درمیاد به من میگه
(به من بگو به من بگو) منم مجبور میشم به پارمیس نگاه کنم ولی گوشم با پارمیدا باشه
وقتی هم که پارمیس شیرین زبونی میکنه بوسش میکنم پارمیدا ناراحت میشه پارمیدا یادش نمیاد که
منو باباش چقدر لوسش میکردیم البته بابایی هنوز هم همونجوریه
امروز پارمیدا به پارمیس میگفت: تو کوچولو بودی فسقلی بودی تو دل مامانی بودی پارمیس هم
احساساتی شده بود گفت: آره من تو دل مامانی بودم تو تو دل بابایی بودی پارمیدا هم همه ی
تلاششو کرد که بهش بفهمونه تو دل بابایی نمیتونه باشه ولی نتونست مثل همیشه گذشت کرد
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی