شیرین زبونیای پارمیس گلی 1
دیروز هستی همبازیه بارمیس اومده بود خونمون که بازی کنن ولی با هم دعواشون شد دوتایی گریه کردن امروز بارمیس یادش افتاد گفت من قلبشو نشکوندم به خدا نشکوندم اونجا بود که میخواستم ..... فشارش بدم تا دلم خنک بشه ...
نویسنده :
مامان مژده
22:29
شیرین زبونیای پارمیس گلی2
امروز با شیرین زبونم رفتم بیرون بارمیس بدو بدو میکرد بهش گفتم خانوم خانوما ندو گفت من خانوم خانوما نیستم من بارمسم ...
نویسنده :
مامان مژده
22:29
فرشته های من
فرشته های کوچولو من تازگیا با هم لجبازی میکنن پارمیس کوچولو خیلی بلاست وقتی پارمیدا از مدرسه میاد کیفشو زیر و رو میکنه میگه مشتاتو مینس ...
نویسنده :
مامان مژده
22:12
شب چله 1
پارمیدا وپارمیس به همراه بابا ومامان رفتند مهمونیه شب یلدا پارمیدا دائم سئوال میکرد شب یلدا یعنی چی؟وقتی بیرون رفتیم دیدیم قنادیه محل میز شب یلدا چیده که خیلی قشنگ بود که بابا علیرضا از بچه ها عکس انداخت تا یادگاری بمونه ...
نویسنده :
مامان مژده
22:10
شب چله
نقاشی بچه ها
این نقاشی های پارمیدا و پارمیسه که برای من و بابا کشیدن باباشون همه ی نقاشی هاشونو جمع کرده یادگاری داشته باشیم ...
نویسنده :
مامان مژده
15:50